سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : خلاء
نویسنده : شراره ارکات کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۹۷
خلاصه داستان :
باز هم به در بسته خوردم چرا؟ یعنی کار چه کسی می تونه باشه؟ مرگ، آشفتگی، خانواده، همه و همه برام معمای بزرگی شده. نه راه پیش دارم، نه راه پس.
از طرفی دلم، از طرفی شغلم. باید بفهمم، باید پرده روی این موضوع مبهم بردارم، من در میان هیاهویی که پشت این پرده هست نباید سکوت کنم. باید پرده از این راز بردارم، باید … بخاطر دلم.
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از شراره ارکات عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
از روی صندلی سیاهم بلند می شم. پاکت سیگارم رو از روی میز برمی دارم و کلافه به سمت پنجره های بلندی که از سقف تا کف زمین کشیده شدن می رم. به آسمان تیره ی تهران خیره می شم. یعنی کار چه کسی می تونه باشه؟ آرام سیگار رو کنج لبم می ذارم و روشنش می کنم. پک محکمی بهش می زنم. انگار با پک های محکمی که به سیگارم می زنم می خوام دردم بهبود پیدا کنه؛ اما افسوس دردی که در دلم دارم با این چیزهای سطحی آرام نمی گیره، چشم هام رو می بندم و در افکارم غرق می شم.
***
چشم های بی قرارم رو به ساعت مچیم می دوزم. خدایا کی می رسم؟ به پیرمرد شیک پوشی که صندلی کناریم نشسته و آرام به خواب فرو رفته نگاه می کنم. با دیدنش یاد پدرم افتادم. امیدوارم که چیزی نشده باشه . می خواستم هر چه سریع تر کارهام رو تمام کنم و برگردم تا بازم محیط خانوادمون مثل ده سال پیش گرم و صمیمی بشه. ای کاش زودتر می اومدم، ای کاش! یه بار دیگه و هزاران بار دیگه ای کاش! بازم به ساعتم چشم می دوزم. پس کی می رسیم؟ صدای سرمهماندار رشته ی افکارم رو پاره کرد.
” مسافرین محترم پرواز سیصد و چهل و سه ی منچستر، تهران. ساعت محلی به وقت تهران نه و بیست دقیقه و تا چند لحظه ی دیگر … “
مابقی حرفش رو نمی شنیدم. گوشیم رو از جیب چپم درآوردم و روشنش کردم. بالاخره بعد از چند دقیقه هواپیما به زمین نشست. وسط انبوهی از جمعیت به زور تونستم ببینمش. دست هایش را چند بار تکون داد. با قدم های بلندم خودم را بهش رسوندم. حالا در چند قدمیش بودم. بدون حرف دست هاش را باز کرد. به آغوشش رفتم و محکم به خودم فشردمش. چند بار بوش رو استشمام کردم. انگار با این کارم قلبم آرام می گرفت؛ اما …
***
ریموت سورنتو رو زدم. می خواستم سوار شم که زنگ گوشیم به صدا در اومد. با دیدن اسمش لبخندی زدم و تصمیم گرفتم اذیتش کنم. سوار ماشین شدم و استارت رو زدم. بازم زنگ زد، اتصال رو زدم و رو اکسپیر گذاشتم.
ـ جانم؟
ـ بزغاله کجایی تو؟ از صبح چند بار تماس گرفتم، چرا جواب نمی دادی؟ چی شد؟ قبولش کرد؟ راضی بود ازشون؟
ـ بابا یه نفس تازه کن، بیست سوالیه؟ جدیدا چقدرم پررو شدی تو؟
ـ اذیت نکن، الان کجایی؟
ـ از دانشگاه اومدم بیرون.
ـ نمی خوای بگی قبول کردن یا نه؟
ـ نه متاسفانه.